ادبیات فارسی

ادبیات فارسی

نقطه ضعف آریانا گرانده

۳ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر
نقطه ضعف آریانا گرانده

آریانا گرانده

نام نام خانوادگی: آریانا گرانده
Ariana Grande-Buter
تاریخ تولد: ۵ تیر ۱۳۷۲
۱۳۷۲/۰۴/۰۵
June 26, 1993
1993-06-26
سن آریانا گرانده: 29 سال و 3 ماه
محل تولد: فلوریدا آمریکا
پدر: Edward Butera
مادر: Joan Grande
برادر: Franking Grande (ناتنی)
تحصیلات: کارشناسی ارتباطات
دانشگاه لوئیزیانا
همسر: Dalton Gomez
فرزند: ندارد
قد: 161 سانتیمتر
وزن: 55 کیلوگرم
گروه خونی: A+
رنگ مو: بلوند
رنگ چشم: قهوه ای
غذا مورد علاقه: بروسکتا 
خواننده مورد علاقه: نیکی میناژ
بازیگر مورد علاقه: Lori Loughlin
فیلم مورد علاقه: زیبایی بزرگ
The Great Beauty
رنگ مورد علاقه: مشکی
درآمد سالیانه: 15 تا 20 میلیون دلار
ملیت: آمریکایی
دین: مسیحیت
صفحه IMDB: IMDB
یوتیوب: یوتیوب
مهارت ها خوانندگی
بیوگرافی آریانا گرانده
آریانا گرانده ویکی پدیا
آریانا گرانده ویکی پدیا

Go Joon-hee

۵ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر

گو جون هی

نام نام خانوادگی: گو جون هی
Kim Eun-joo
Go Joon-hee
고준희
高俊熙
Gao Jun Xi
تاریخ تولد: شنبه، ۹ شهریور ۱۳۶۴
۱۳۶۴/۰۶/۰۹
August 31, 1985
1985-08-31
سن گو جون-هی: 37 سال
محل تولد: سئول
برادر: یک برادر کوچکتر
تحصیلات: کارشناسی تئاتر
از دانشگاه کیونگهی
همسر: ندارد
فرزند: ندارد
قد: 173 سانتیمتر
وزن: 51 کیلوگرم
گروه خونی: B+
رنگ مو: خرمایی
رنگ چشم: قهوه ای
غذا مورد علاقه: گوپچانگ
فیلم مورد علاقه: خروج 2019
رنگ مورد علاقه: سفید
درآمد سالیانه: 1 میلیون دلار
ملیت: کره جنوبی
صفحه IMDB: IMDB
یوتیوب: یوتیوب
مهارت ها مدلینگ
بازیگری
گو جون هی
بازیگر گو جون هی

سرلشکر باقری

۵ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر

رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گفت: تغییرات در مرزهای کشورهای منطقه را تحمل نخواهیم کرد و به کشورهای آذربایجان و ارمنستان توصیه داریم مشکلات خود را از طریق گفتگو حل کنند و تغییر مرزها با جنگ را بر نمی‌تابیم و ساکت نمی‌نشینیم.

به گزارش خبرنگار حوزه دفاعی خبرگزاری تسنیم، سرلشکر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در مراسم رژه نیروهای مسلح در تهران به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس گفت: دفاع مقدس اثبات کرد که برای زندگی عزتمندانه و برخورداری از امنیت و آسایش و پیشرفت باید قوی و قدرتمند بود و بایستی ایستادگی و مقاومت کرد. نیروهای مسلح تحت تدابیر امام بزرگوار و فرمانده معظم کل قوا این درس بزرگ را به خوبی آموختند که با ایستادگی و مقاومت امکان دستیابی به اهداف بلند وجود دارد.

وی ادامه داد: ملت ایران در طول تاریخ اثبات کرده که ملتی صلح‌طلب و اهل دوستی و و رابط مسالمت آمیز و همکاری با کشورهای منطقه و همسایگان است. قدرت نظامی ما برای دفاع از کشور در برابر مستکبران و تهدیدگران است. البته این قدرت در مواجهه برخی کشورهای دوست و همسایه با تروریست‌ها به کمک آن‌ها شتافت.

سرلشکر باقری خاطرنشان کرد: امروز زمین، هوا و دریا فوران قدرت جمهوری اسلامی ایران را نشان می‌دهد؛ قدرتی که توانسته دشمنان را زمین‌گیر کند. این قدرت بازدارندگی پایداری را ایجاد کرده که زمینه پیشرفت کشور و کشورهای دوست را فراهم کرده است. این را مرهون شهادت طلبی فرزندان این ملت هستیم.

رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بیان داشت: دفاع مقدس در کنار تمام تخریب‌ها و آسیب‌هایش به همراه خود اعتماد به نفس، خودباوری و خوداتکایی را برای ملت ما و نیروهای مسلح به وجود آورد. ابتکارات عملیاتی آن دوران هنوز به عنوان آموزه‌های ارزشمند در مراکز علمی و آموزشی در حال تدریس است و خلاقیت‌های آن دوران در عرصه‌های مختلف ایران را جزو سرآمدان منطقه و حتی در زمره برترین‌های جهان قرار داده است.

سرلشکر باقری در بخش دیگری در خصوص درگیری‌های کشورهای ارمنستان و آذربایجان بیان داشت: ما همانگونه که بارها اعلام کرده‌ایم تغییرات در مرزهای کشورهای منطقه را تحمل نخواهیم کرد و به کشورهای آذربایجان و ارمنستان توصیه داریم مشکلات خود را از طریق گفتگو حل کنند و تغییر مرزها با جنگ را بر نمی‌تابیم و ساکت نمی‌نشینیم.

وی خطاب به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس هم گفت: از کشورهای خلیج فارس انتظار داریم مراقب شیطنت صهیونیست‌ها باشند. حضور صهیونیست‌ها در خلیج فارس نامشروع است و ما با رصد و اشراف اطلاعاتی تمامی حرکات آن‌ها را زیر نظر داریم و چنانچه توطئه‌ای احساس کنیم با عناصر رژیم و حامیان آنها برخورد خواهیم کرد.

رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گفت: راهبرد خروج آمریکا از منطقه تخلف‌ناپذیر است و باید اتفاق بیافتد. ما خواستار منطقه‌ای آرام و عاری از تهدید هستیم. آمریکا و رژیم صهیونیستی تهدیدگر این منطقه هستند. امیدواریم با توسعه همکاری‌ها بین کشورهای منطقه آینده‌ای بدون چنین تجاوزگرانی را در منطقه تجربه کنیم.

وی تاکید کرد: امروز نیروهای مسلح ایران اعم از ارتش و سپاه، فرماندهی انتظامی، وزارت دفاع و بسیج مقتدر و دریادل تحت تدابیر فرماندهی معظم کل قوا، متحد و یکپارچه در صف واحد با همدلی و هم‌افزایی و برابری برای رویارویی با هر تهدید و خیال شوم از سوی دشمنان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای در میدان هستند. نیروهای مسلح به پشتوانه ماهیت مردمی و انقلابی خود همواره در صحنه نیازهای کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران حضور افتخارآفرین داشته و خواهد داشت.

سرلشکر باقری عنوان کرد: نیروهای مسلح در سیل و زلزله، بیماری کرونا، عرصه سازندگی، عمران و پیشرفت کشور در کنار مردم و همراه مردم هستند. به ملت عزیز ایران و فرمانده معظم کل قوا اطمینان می‌دهیم در دفاع از اسلام و مردم شریف در تولید قدرت و بازدارندگی دفاعی هیچگاه به وضع موجود قانع نیستیم. این واقعیتی است که هنوز بخش عمده‌ای از توانمندی‌های نیروهای مسلح به نمایش گذاشته نشده و مخفی شده است.


https://teletype.in/@noorgram_ir/zuIZxhHH9eY

سراسر به زرّین و سیمین ستام

۶ بازديد ۱ ۰ ۰ نظر
چو بر تیره شعر شب دیر باز
سپیده کشید از سپیدی طراز
فرو شست خور تخته لاژورد
ز سیمین نقطها به زر آب زرد
به دشت آمد از قیروان لشکری
که بگرفت از انبوهشان کشوری
سپاهی چو آشفته پیلان مست
همه نیزه و تیغ و خنجر به دست
گرفته سپرها ز چرم نهنگ
برافکنده برگستوان پلنگ
بپوشیده جوشن سران سپاه
ز ماهی پشیزه سپید و سیاه
یکی بهره خفتان ز کیمخت کرگ
هم از مهرهء ماهیان خود وترگ
دو لشکر برآمیخت از چپ و راست
ده و گیر پرخاش جویان بخاست
ز هر سو همی کوس زرین زدند
دو سرنای رویین و سرغین زدند
پر از رنگ یاقوت شد چهر تیغ
پر از اشک الماس شد چشم میغ
هوا پرده ای گشت چون قیر تار
ز خشت اندرو پود و از تیر تار
ز نعره طپان گشت بر چرخ هور
به دیگر جهان جنبش افتاد و شور
خم چرخ ها پاک بر هم شکست
دل کوه و هامون به هم در نشست
ز بس خون روان گشته هر سو به تگ
زمین چون جگر، جوی ها گشته رگ
ز بر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر او بال بود
شده گرد چون زنگی بی دریغ
ز خون گشته گریان و خندان ز تیغ
از آن کین به دریا درون ماهیان
همی کشته خوردند تا ماهیان
سه روز این چنین بود خون ریختن
بماندند گردان از آویختن
نه کس را بد آرامش از جنگ و تاب
نه در مغز هوش و، نه در دیده خواب
کف از زخم سوده، میان از کمر
دل از جان ستوه آمده، تن ز سر
شد آکنده بر مرد خفتان ز گرد
ز خوی درع ها گشته زنگار خورد
ز بس جوش پیکار و رنج و نهیب
نماند آن زمان پهلوان را شکیب
میان دو صف با کمان و کمند
برون تاخت بر زنده پیلی بلند
به زیر اندرش گفتی آن پیل مست
سپه کش دزی بود پولاد پست
دزی بر سر چار پویان ستون
ز درگاه دز اژدهایی نگون
بسان کهی جانور تیزپوی
چو کوهی خروشنده، کوهی بر اوی
دَدَش خشت و نخچیر مردان جنگ
گیاهاش ژوپین، عقابش خدنگ
ز کفکش همی جوش بر ماه شد
زمین هر کجا گام زد چاه شد
سپهدار با اژدهافش درفش
براو کرده از گرد گیتی بنفش
به افریقی اندر زمان ترجمان
فرستاد و گفت ای بد بدگمان
اگر هست چرخ روان یاورت
فرشته همه آسمان از برت
زمین گنج داری و دریا پناه
زمانه رهی و ستاره سپاه
درختان شوندت دلیران جنگ
همه برگشان تیغ گردد به چنگ
شود کوه خفتان و خورشید ترگ
کند یاری تیغ و خشت و تو مرگ
بکوبم به گرز گران سرت پست
کنم رخش از خون برو تیغ و دست
نیرزی تو و هر چه لشکرت پاک
بَر زخم گرزم به یک مشت خاک
به یزدان گناهیت بودست سخت
کت امروز پیش من افکند بخت
به زنهار پیش آی و فرمان پرست
که تا پیش شاهت برم بسته دست
و گرنه بیا هر دو از نام وننگ
بکوشیم پیش دو لشکر به جنگ
ببینیم تا بر که سختی بود
که را زآسمان چیر بختی بود
نباید مگر نیز خون ریختن
رهند این دو لشکر از آویختن
دژم گفتش افریقی جنگجوی
که رو خیره سر پهلوان را بگوی
تو مشتی نخوردی ز مشت تو بیش
همان زان گران آیدت مشت خویش
جوان کش بود زَهره و زور تن
نبیند کسی برتر از خویشتن
به ماری بسباس دیوی نژند
چه جویی بزرگی و نام بلند
که تنها چو خنجر به چنگ آیدم
ز صد چون تو در جنگ ننگ آیدم
به کین بر زمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کستی کنم
اگر تنت دریاست ور کوه برز
بسوزم به تیغ و بدرّم به گرز
تو پنجه تن از لشکرت بر گزین
من از لشکر خویشتن همچنین
ببینیم تا در صفت کارزار
کرا زین دو لشکر بود کار زار
چو ایشان ز هم می برآرند گرد
من و تو شویم آن گهی همنبرد
بگفتند و هر دو ز لشکر چو شیر
گزیدند پنجاه گرد دلیر
به ده جای کوشش برانگیختند
بهم پنج پنج اندر آویختند
هم آورد سوی هم آورد شد
در و دشت بر چرخ ناوردشد
گه این جست کین و گه این گفت نام
گه آن تیغ بر کف گه آن خم خام
هوا پر تف خشت و شمشیر شد
دل ریگ تشنه ز خون سیر شد
به کم یک زمان اندر آوردگاه
بد افکنده هر سو یکی کینه خواه
به سربر شده خاک وخون خود و ترگ
به کف تیغشان گشته منشور مرگ
چو از نیمه خم یافت بالای روز
به خاور شتابید گیتی فروز
ز خیل فریقی نبد مانده کس
یکی بود از ایرانیان کشته بس
خروش درای و غو نای و کوس
برآمد ز ایرانیان برفسوس
شه قیروان رخ پر از رنگ شد
از افسوس گرشاسب دلتنگ شد
خروشید کاکنون مرا و تراست
به نزدیک او تاخت از قلب راست
یکی خشت شاهین زو مارپیچ
به کف داشت کز پیچ ناسود هیچ
بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و ز آن گوش بگذاشتش
زدش دیگری بر قفا ناگهان
که رستش چو دندان برون از دهان
خروشی بزد پیل و بفتاد پست
سبک پهلوان جَست و بفراخت دست
چنان کوفت بر سرش گرز از کمین
که زیرش بلرزید نیمی زمین
برآمیخت مغزش به خون و به خاک
سپه روی برگاشت از جنگ پاک
گریزان چنان شد در آن گرد گرد
کز انبه همی مَرد بر مَرد مرد
چو شب را دونده نوند سیاه
همه تن شد ابلق ز تابنده ماه
همه دشت بد رود خون تاخته
سلیح و درفش و سرانداخته
کسی رست کاو شد به شهر اندرون
دگر کشته شد آنکه ماند از برون
سلیح و سلب هر چه بر دشت و کوه
بد افکنده از خیل خاور گروه
همه برگرفتند ایران سپاه
کس اندر شمارش ندانست راه
چنینست و زینگونه تا بد بسست
زیان کسی سود دیگر کسست
یکی تا نیابد غم رفته چیز
بدان هم نگردد یکی شاد نیز
زمین تا به جایی نیفتد مغاک
دگر جای بالا نگیرد ز خاک
سپهدار از آن پس بر شهر تنگ
همی بود سه روز و نامد به جنگ
چهارم چوزد گنبد لاژورد
به کهساربر چتر دیبای زرد
به زاری بزرگان آن بوم و شهر
برفتند نزد سپهبد دو بهر
کفن در بر و برهنه پای و سر
یکی کودک خرد هر یک به بر
و گر گونه گون هدیه آراستند
وز او پوزش بی کران خواستند
که افریقی ار گم شد از رأی و راه
ز بدبختی آورد بر خود سپاه
ستم کرده بر ما و بر جان خویش
کنون هر چه کرد از بد آمدش پیش
اگر زاد مردی کند پهلون
ببخشد به ما بی گناهان روان
ور افکند خواهد سر ما ز تن
شدیم اینک از پیشش اندر کفن
وز این کودکان گر دلش کینه جوی
ببریم سرشان همه پیش اوی
سپهبد به جان ایمنی دادشان
سوی خانه دلخوش فرستادشان
پس آن گرد سالار را خواند پیش
که پذرفته بودش به زنهار خویش
ورا کرد بر قیروان شهریار
به شادی شدندش همه شهریار
نثار و گهر ریختش هر کسی
ز هر گونه بردند هدیه بسی
از آن پس که سالار بد شاه گشت
بلند افسرش همبر ماه گشت
جهان را چنین پای بازی بسست
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسست
یکی را ز ماهی رساند به ماه
یکی را زماه اندر آرد به چاه
یکی چیز گرد آرد از هر دری
کشد رنج و ، آسان خورد دیگری
نه زو شاید ایمن بدن روز ناز
نه نومید گشتن به روز نیاز
بسا کس که صد ساله را کار پیش
همی کرد و روزی نبد زنده بیش
بسا سالیان بسته دربند و چاه
که شد روز دیگر خداوند جاه
جهان جاودان با کسی رام نیست
به یک خو برش هرگز آرام نیست
دهندست، لیکن به هر روی وسان
به کس چیز ندهد جز آن کسان
به شادی بداردت بر بیش و کم
از آن پس دلت را سپارد به غم
یکی میهمان خوان پر خواستست
تو مهمان، زمین خوان آراستست
بخور زود ازو میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر
چه باید که رنج فزونی بریم
به دشمن بمانیم و خود بگذریم
پس آن خیره سالار بی مغز و هوش
که گرشاسب بینیش ببرید و گوش
ببرد از مهان مرد صد را ز راه
چنان ساخت کز بامداد پگاه
چو آید نشیند بر شاه دیر
گروهش نهان درع و خنجر به زیر
ببرند ناگه سر شاه پست
بگیرند شهر و برآرند دست
کسی بر شه آن راز بگشاد زود
شه از ویژگان هر که شایسته بود
سگالید با ریدگان سرای
همه تیغ و جوشن به زیر قبای
درفش شب تیره چون شد نگون
دمید آتش از گنبد آبگون
نشست از برگاه بر شاه نو
مهان ره گشادند بر راه رو
چو پیش آمد آن بدنهان باگروه
برافراخت سر شاه دانش پژوه
بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن بر من آری همال
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر
چو گل کی دهد بار خار درشت
گهر چون صدف کی دهد سنگپشت
نخستینت کو گنج و فّر و مهی
که جویی همی همت تخت و تاج شهی
نه بر جای هر کار ناسازوار
بود چون پلی ز آنسوی جویبار
تن غنده را پای باید نخست
پس آن گاه خلخالش باید جست
چنان دادن که بخت بدت خوار کرد
جهان خوردت و باز نشخوار کرد
نبد در خور پهلوان این هنر
که گوشت برید و نبرید سر
پس از خشم فرمود و گفتا دهید
همه دست و خنجر به خون برنهید
دل و مغز سالار کردند چاک
گروهانش را سر بریدند پاک
فکندند تنشان به ره یکسره
سرانشان زدند از بر کنگره
که تا هر که بیند بداند درست
که با شه نباید ز دل کینه جست
رهی را شدن در دم مار وشیر
از آن به که بر شاه باشد دلیر
زمانه چنینست ناپایدار
گه این راست دشمن، گه آنراست یار
دو دستست مر چرخ را کارگر
بدین تیغ دارد، به دیگر گهر
یکی را به گوهر توانگر کند
یکی را تن از تیغ بی سر کند
چو زآن کین شد آگه سپهدار گو
ببد شاد و آمد بر شاه نو
پسندید و گفت از تو چونین سزید
که زشتیست بند بدان را کلید
سپهریست شاهی ورا مهر گاه
بروجش دژ و اخترانش سپاه
عروسیست خوبیش باژ و درم
سر تیغ پیرایه، کابین قلم
به سهم وسکه داشت باید شهی
که چون این دو نبود نپاید مهی
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هرکسی چیره دستی کند
نکوکاری ار چه براز خوش خوییست
بسی جای زشتی به از نیکوییست
از آن پس یکی ماه دل شادمان
بدش با مهان سپه میهمان
نهان گنج افریقی از زیر خاک
همه هر چه گفتند برداشت پاک
همان جا بر قیروان با سپاه
همی بود دل شادمان هفت ماه
بزرگان و شاهان خاور زمین
ز بربر دگر سروران همچنین
جدا گونه گون هدیه ها ساختند
یکی گنج هر یک بپرداختند
شده آکنه نزدیکش از باژ و ساو
ز دینار گنجی چهل چرم گاو
ز خرگاه و از فرش و پرده سرای
که داند شمرد آنچش آمد به جای
طرایف بد از پیل سیصد فزون
هم از بار دیبا هزاران هیون
دگر چاره صد بختی و بیسراک
به صندوق ها بار بد سیم پاک
دو صد شاخ مرجان به زر کرده بند
که هر شاخ از آن بد درختی بلند
دو صد درج دّر و عقیق و بلور
هزار و چهل و تنگ خز و سمور
ز زنگی و نوبی سیه تر ز قار
دگر گونه گون بردهء بی شمار
هزار استر زینی تیز گام
سراسر به زرّین و سیمین ستام
هزار از عتابی خز رنگ رنگ
شتروار صد پوست های پلنگ
ز موی سمندر صد و شست ازار
که نکند بر او آتش تیزکار
زرافه چهل گردن افراشته
همه تن چو دیبای بنگاشته
همه برد از آن جایگه با سپاه
به سوی قراطیه برداشت راه

در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس

۷ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر
کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری؟
دولت خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیابد
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آن که ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دگر به بهتری نگشاید
بهشت صدرا تا دولت تو در دربست
بر آستان تو درهای آسمان بگشاد
قریشی هدی از رایت تو کرد شرف
یمانی ظفر از تیغ تو گرفت نژاد
به بارگاه تو دامن کشان رسید انصاف
ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد
سپهر مهرهٔ بازوی بندگان تو گشت
از آن قبل ز قبول فنا شده است آزاد
سیه سپید جهان گوئی از دوات تو خاست
که صورت شب و روز آمد آبنوس نهاد
به یاد حضرت تو یوسفان مصر سخن
مدام جام معانی کشند تا بغداد
ز بود بنده و نابود او چه برخیزد
کجا رضای تو نبود، نبود و بود مباد
رضای خاطر من چون توئی تواند جست
که آب و دانهٔ سیمرغ جم تواند داد
خدایگان سپهر آستان نکو داند
که در جهان سخن بنده بی‌نظیر افتاد
در آن مبین که ز پشت دروگری زاده است
کجا خلیل پیمبر ه از دروگر زاد
ز بنده بوی برند آن و این در این صنعت
اگرچه موی برند این و آن در این بنیاد
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس
هنر در آن، که ز الماس بشکند پولاد
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
دهان دهر به گوهر چنان بیاکندم
که ره نبود نفس را که گویدم فریاد
به باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده‌ای چه اری یاد
ز نخل، میوه توان چید چون بیازی دست
ز بید کرم توان یافت چون بجنبد باد
اگر جهان من از غم کهن شده است رواست
جهان به مدح تو تازه کنم بقای تو باد
دلی که مدح تو سازد شکسته به که درست
چو جای گنج سگالی خراب به کاباد

جان را ز لطفِ عذب غذایی لطیف داد

۸ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر
حمد بی حدّ و ثنای بی عدّ و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانهٔ سلطان ارادت و مشیّت اوست، بی‌مانندی که رفع بنیان سبع طِباق نشانهٔ عرفان حکمت بی علّت اوست، حکیمی که طوطی شکرخای ناطقهٔ انسانی را در محاذات آیینهٔ تأمّل عرایس معانی به ادای دلگشای اِنَّ مِنَ البَیٰانِ لَسِحْراً گویا کرد، علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگِ دهان بقوّت اذهان در ترنّم و تنغِّم اِنَّ مِنَ الشَعر لَحِکْمَةً آورد،
آن بنده پروری که زبان در دهان نهار
درّ کلام در صدف هر زبان نهاد
جان را ز لطفِ عذب غذایی لطیف داد
دل را مفرّحی ز سخن در بیان نهاد
در بحر سینه درّ معانی بپرورید
درکان طبع لعل سخن بی‌کران نهاد
و جواهر منظومِ صلوات بی‌نهایات، و زواهر منثورِ تحیّات بی‌منتهی و غایات نثار روح برفتوح و صدر مشروحِ زبان آوری که ندای جان‌فزای اَنَا اَفْصَحُ العَرَبِ وَ العَجَمِ بمسامع سکنهٔ مَضَلّهٔ غَبْراء و سَفَرهٔ مَظَلّهٔ خَضْراء رسانید، و از شمیم نسیم روح پرورِ اِنَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَثَ فِی رُوعِی مشام جان زنده‌دلان در دو جهان معطّر و مروّح گردانید، و سر زلف عروسان سخن را بدستیاری اَلَا اِنِّی اُوِتیتُ القُرْآنَ وَ مِثْلَهُ مَعَهُ حسن بیان او پیراست، و گردن و گوش خزاین دلها بدرر فواید جان‌فزای و غرر فراید معجز‌نمایِ اُوِتیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ لفظ گهربار او آراست، اعنی جناب رسالت مآب، خواجهٔ کشور دانائی، دیباچهٔ دفتر سخن‌آرائی، صادقْ برهانِ ص وَ القُرْآنِ ذِی الذِّکْر، صاحب دیوانِ وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ، صدر جریدهٔ انبیا، بیت قصیدهٔ اصفیا، محمّد مصطفی علیه افضل الصّلوات و اکمل التّحیّات الزّاکیات المبارکات،
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چار بالش ایوان اصفیا
گنجینهٔ حقایق اسرار کاینات
مجموعهٔ مکارم اخلاق انبیا
دستش محیط جود و دمش کیمیای علم
نطقش مکان صدق و دلش معدن صفا
و درود بی‌کران و تحیّات بی‌پایان بر ارواح طیّبه و اشباح طاهرهٔ جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد که سمند خوشخرام عبارت و رخش تیزگام مجاز و استعارت را زینِ تزیین بر نهاده، و در میدان بیان جولان نموده، و بچوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری و سخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی در ربودند، تا صدای صِیت رسالت و ندای صوت جلالتِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ اَلّذِینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ بگوش هوش فصحاء اطراف عالم و بلغاء اکناف امم رسانیدند سنان لسان و تیغ بیانِ وَ الشُّعَرَاءُ یَتَّبِعْهُمُ الغَاوُونَ از هیبت جلالِ نُبُوّت در غِمْد کَلال وَ نبْوَت بماند، و مشاهیرِ صفِّ قتالِ
یَرْمُونَ بِالخُطَبِ الطِّوَالِ وَ تَارَةً
وَحْیَ المَلَاحِظِ خِیفَة الرُّقَبَاءِ
هنگام تحدّی و جدال از معارضه و مقابلهٔ ایشان سپر عجز و ابتهال در روی قیل و قال کشیدند که لاَیَأْتُونَ بمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً،
مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع
بر نقّادان رَسْتهٔ بلاغت و جوهریان روز بازارِ فضل و براعت، نامداران خِطّهٔ سخن و شهسواران عرصهٔ ذَکَا و فَطَن، سالکان مسالک نظم و نثر و مالکان ممالک دقایق شعر پوشیده نیست که گوهر سخن در اصل خویش سخت قیمتی و با صفا، و کلام منظوم در نفس خود عظیم نفیس و گرانبهاست، در دکّان امکان هیچ متاعی ازو گرانمایه‌تر نتوان خرید، و در بازار اَدْوار هیچ بضاعت ازو با رفعت‌تر نتوان دید، صیرفی خرد را نقدی از آن عزیرتر بدست دل نیاید، و نقشبند فکرت را صورتی از آن زیباتر در پردهٔ خیال رخ ننماید، وزن و مقدار این درّ شاهوار ندانند الّا خردمندان کامل، و قدر و اعتبار این نقدِ تمام عیار نشناسند الّا جوهریان عاقل
گر بدی گوهری ورای سخن
آن فرود آمدی بجای سخن
وَ هُوَ مَیْدَانٌ لایُقْطَعُ اِلَّا بسَوَابِقِ الأذْهَانِ، وَ مِیزَانٌ لَایُرْفَعُ اِلَّا بِاَیْدِی بَصَائِرِ البَیَانِ، امّا تفنّن اسالیب کلام و تنوّع تراکیب نثر و نظام بسیار و بی‌شمارست، و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنرپروران بحسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت موافقت رسوم و اوضاع بُوَد، وَ قَدْ قِیلَ لَیْسَتِ البَلَاغَةُ اَنْ یُطَالَ عِنَانُ القَلَمِ وَ اَسنْنَانُهُ اَوْ یُبْسَطَ رِهَانُ القَوْلِ وَ مَیْدَانُهُ، بَلْ هِیَ اَنْ یُبْلَغَ اَمَدُ المُرَادِ، بِاَلْفَاظٍ اَعْیَانٍ وَ مَعَانٍ اَفْرَادٍ، هر شاعر ماهر که بکنه این نکته رسد و بر جلیّهٔ این قضیّه واقف شود رخسارهٔ عبارت او نضارت گیرد و جمال مقالت او طراوت پذیرد، تا بجائی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیدهٔ شود، و یک غزل او واقع موقع دیوانی گردد، و از قطعهٔ مملکتی اِقْطاع یابد، و برباعئی از ربع مسکون خراج ستاند،
قافیه سنجان چو قلم برکشند
گنج دو عالم بسخن در کشند
خاصه کلیدی که درِ گنج راست
زیر زبان مرد سخن سنج راست
و بی‌تکلّف مخلص این کلمات و متخصّص این مقدّمات ذات ملک صفات مولانا الأعظم السّعید، المرحوم الشهید، مفخر العلماء، استاد نحاریر الأدباء، معدن اللّطائف الرّوحانیّة، مخزن المعارف السّبحانیّة، شمس الملّة و الدّین محمّد الحافظ الشّیرازی بود طیّب اللّه تُرْبَتَه، و رفع فی عالم القدس رُتْبَتَهُ، که اشعار آبدارش رشک چشمهٔ حیوان، و بنات افکارش غیرت حوق و ولدانست، ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سَحْبان و منشآت لطف آمیزش مُنْسیِ احسان حَسّان،
کَنَظْمِ الجُمَانِ وَ رَوْضِ الجِنَانِ
وَ اَمْنِ الفُؤَادِ وَ طیِبِ الرُّقَادِ
مذاق عوام را بلفظ متین شیرین کرده، و دهان خواص را بمعنی مبین نمکین داشته، هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائی گشوده، و هم ارباب باطن را ازو موادّ روشنائی افزوده، در هر واقعهٔ سخنی مناسبِ حال گفته، و برای هر معنی لطیف غریبهٔ انگیخته، و معانی بسیار بلفظ اندک خرج کرده، و انواع اِبداع در دُرْج انشا دَرْج کرده، گاه سرخوشان کوی محبّت را بر جادّهٔ معاشقت و نظربازی داشته و شیشهٔ صبر ایشان بر سنگ بی‌ثباتی زده:
بشوی اوراق اگر هم‌درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
و گاه دُردی کشان مصطبهٔ ارادت را بملازمت پیر دیر مغان و مجاورت بیت الحرام خرابات ترغیب کرده:
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
افاضت سلسال طبع لطیفش که حکم هٰذَا عَذْبٌ فُرَاتْ سَائِغٌ شَرَابُهُ دارد خاص و عام را شامل و شایع است، و افادت آثار فضل فیّاضش کَمِشْکوٰةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ اقاصی و ادانی را لایح و ساطع، سِحْرِ حلال طبعش عقده در زبان ناطق افکنده، و عِقْدِ منظوم فکرتش وزن متاع بحر و کان برده، رشحات ینابیع ذهن وقّادش حدائق مجلس انس را بزُلال مَعِینِ وَ مِنَ المَاءِ کُلَّ شَیٍ حَیٍّ صفت نضارت بخشیده، و نفحات گلزار فکرش در ریاض جانها معنی آیت فَانْظُرْ اِلَی آثارِ رِحْمَةِ اللّهِ کَیْفَ یُحْییِ الأَرْضَ بَعْد مَوْتِها فاش کرده، کلمات فصیحش چون انفاس مسیح دل مرده را حیات بخشیده، و رشحات اقلام خضر خاصیّتش بر سریر سخن ید بیضا نموده، گوئی هوای بیع کسب لطافت از نسیم اخلاق او کرده، و عذار گلن و نسرین زیب و طراوت از شعر آبدار او گرفته، و قدّ شمشاد و قامت دلجوی سرو آزاد اعتدال و اهتزاز از استقامت رای او پذیرفته:
حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
و بی‌تکلّف هر درّ و گوهر که در طرف دکّان جوهری طبیعت موجود بود از بهر زیب و زینت دوشیزگان خلوت سرای ضمیرش در سلک نظم کشیده، لاجرم چون خود را بلباس و کسوت عبارت و حلیهٔ استعارت آراسته دید زبان بدعوی برگشاد و گفت:
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هرکسی پنج روز نوبت اوست
و با موافق و مخالف بطنّازی و رعنائی درآویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوت‌سرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزمها ساخته و در هر مقامی شَغَبها آمیخته و شورها انگیخته،
حافظ خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
و چون از شایبهٔ شبهت و غایلهٔ شهوت مصون و محروس بودند و دست تصرّف بیگانه بدامن عصمتشان نرسیده، و گوشهٔ طرّهٔ عفّتشان بسر انگشت خیانت کسی فرو نکشیده، و رخسارهٔ احوالشان از خجلت عار و ضجرت طعن در صون عصمت و حرز امانت محفوظ مانده چنانکه گفته‌اند:
گر من آلوده‌دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
لاجرم رواحل غزلهای جهانگیرش در ادنی مدّتی باقصای ترکستان و هندوستان رسیده، و قوافل سخنهای دلپذیرش در اقلّ زمانی باطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده، قَدْ هَبَّ هُبُوبَ الرِّیح و دَبَّ دَبِیبَ المَسیحِ بَلْ سَارَ مَسِیرَ الأَمْثَالِ وَ سَرَی سُرَی الخَیَالِ سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و مجلس می پرستان بی نُقْل سخن ذوق‌آمیز او رونق نیافتی،
غزل‌سرایی حافظ بدان رسید که چرخ
نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد
بداد داد سخن در غزل بدان وجهی
که هیچ شاعر از آنگونه داد نظم نداد
چو شعر عذب روانش ز بر کنی گویی
هزار رحمت حق بر روان حافظ باد
امّا بواسطهٔ محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان، و بحث کشّاف و مفتاح، و مطالعهٔ مطالع و مصباح، و تحصیل قوانین ادب، و تجسّس دواوین عرب، بجمع اَشْتات غزلیّات نپرداخت و بتدوین و اِثْبات ابیات مشغول نشد، و مسوّد این ورق عفا اللّه عنه ما سبق [اقلّ انام محمّد گلندام (یا: گل اندام)] در درس‌گاه دین پناه مولانا و سیّدنا استاد البشر قوام الملّة و الدّین عبداللّه اعلی اللّه درجاته فی اعلی علّیّین بکرّات و مرّات که بماذکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این فراید فواید را همه در یک عِقْد می‌باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می‌باید پیوست تا قلادهٔ جید وجود اهل زمان و تمیمهٔ وِشاح عروسان دوران گردد، و آن جناب حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغَدْر اهل عصر عُذْر آوردی تا در تاریخ سنهٔ اثنی و تسعین و سبعمائة ودیعت حیات بموکّلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد و همخوابهٔ پاکیزه رویان حورالعین گشت،
به سال باء و صاد و ذال ابجد
ز روز هجرت میمون احمد
به سوی جنّت اعلی روان شد
فرید عهد شمس الدّین محمّد
به خاک پاک او چون برگذشتم
نگه کردم صفا و نور مرقد
و بعد از مدّتی سوابق حقوق صحبت، و لوازم عهود محبّت، و ترغیب عزیزان با صفا، و تحریض دوستان باوفا، که صحیفهٔ حال از فروغ روی ایشان جمال گیرد، و بضاعت افضال بحسن تربیت ایشان کمال پذیرد، حامل و باعث این فقیر شد بر ترتیب این کتاب و تبویب این ابواب، امید بکرم واهب الوجود و مفقض الخیر و الجود آنکه قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال این احوال و اثنای این اشتغال حیاتی تازه و مسرّتی بی‌اندازه کرامت گرداند و عثرات را بفضل شامل و لطف کامل در گذراند، انّه علی ذلک لقدیر و بالأجبة جدیر.

اولین مطالب آزمایشی من

۸ بازديد ۰ نظر
این اولین مطالب آزمایشی وبلاگ من می باشد و به زودی حذف خواهد شد.
امروز ارتباط و تبادل اطلاعات نقش بسیار مهمی در رشد و فرهنگ مردم یک کشور و جامعه را دارد و وبلاگ یکی از راه های سریع انتقال اطلاعات و ارتباط مردم یک جامعه با هم می باشد .
شما به راحتی می توانید مطالب مورد علاقه , کارهای روزمره , علم و فرهنگ را در وبلاگ خود انتشار دهید و با سایر دوستان خود به گفتگو و تبادل نظر بپردازید .

دومین مطلب آزمایشی من

۷ بازديد ۰ نظر
این دومین مطلب آزمایشی وبلاگ من هستش و به زودی این متن حذف خواهد شد .
وبلاگ چیست ؟
وبلاگ یا وب‌نوشت که به آن تارنوشت، تارنگار یا بلاگ و به زبان انگلیسی(Blog) هم می‌گویند، وبلاگ حاوی اطلاعاتی مانند: گزارش روزانه، اخبار، یادداشت‌های شخصی و یا مقالات علمی مورد نظر طراح آن است. وبلاگ ترکیبی از دو کلمۀ «web» و «log» به معنای ثبت وقایع روزانه است .مطالب وبلاگ بر مبنای زمانی که ثبت شده گروهبندی و به ترتیب از تازه‌ترین رخداد به قدیم ارائه می‌گردد. نویسندهٔ ویلاگ، وب‌نویس یا تارنویس نامیده می‌شود و ممکن است بیش از یک نفر باشد، وب‌نویس به گزارش مداوم رویدادها، خاطرات، و یا عقاید یک شخص یا یک سازمان می‌پردازد. واحد مطالب در وبلاگ،پست است، معمولاً در انتهای هر مطلب، برچسب تاریخ و زمان، نام نویسنده و پیوند ثابت به آن یادداشت ثبت می‌شود. فاصلهٔ زمانی بین مطالب وبلاگ لزوماً یکسان نیست و زمان نوشته ‌شدن هر مطلب به خواست نویسندهٔ وبلاگ بستگی دارد. مطالب نوشته شده در یک وبلاگ همانند محتویات یک وب‌گاه معمولی در دسترس کاربران قرار می‌گیرد. در بیشتر موارد وبلاگ ها دارای روشی برای دسترسی به بایگانی یادداشت‌ها هستند (مثلاً دسترسی به بایگانی بر حسب تاریخ یا موضوع). بعضی از وبلاگ ها امکان جستجو برای یک واژه یا عبارت خاص را در میان مطالب به کاربر می‌دهند.